آويناآوينا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 20 روز سن داره

آوينا عشق مامان و بابا

جشن عروسي به يادماندني

چند روز پیش رفته بودیم جشن عروسی یکی از فامیلامون که خیلی بهمون خوش گذشت .آوینا از لحظه ورودمون به تالار شروع به بازی کرد و بعد از شام ستاره مجلس شد. برخلاف عروسیهای قبلی که مدام دنبال نینی ها میرفت یا بغلم بود اینبار دخمله شروع به رقصیدن کرد و اینقدر بامزه نای نای می کرد که سوژه موبایلا و دوربینا شده بود حتی فیلمبردار مجلس. جالب اینکه در حال نای نای به همه جای تالار می رفت و منم طبق معمول به دنبالش . الهی مامان فداش بشه همه به شوخی می گفتن خونه رفتی به پاهاش پماد بزن تا راحت بخوابه . عسل مامانی حتی اجازه نداد تو اين شب زيبا و به ياد ماندني یه عکس ازش بگیرم........ عكس پرنسسم قبل از عروسي ...
22 مهر 1391

روز كودك مبارك

هر کودک گلدانی است که از زیباترین گلهای معطر ، خانه ها را به نزدیکترین بهارها گره زده است ........ روز جهاني كودك گرامي باد كودكم، دلبندم به تمام روزهاي خوبي كه با تو خواهم داشت عشق مي ورزم و براي سلامتي ،شادي و محفوظ ماندن حقوقت تمام تلاشم را خواهم كرد . ...
16 مهر 1391

ناي ناي كردن آوينا جونم

دیشب رفتیم پارک چند تا اسباب بازی موزیکال داشت که مناسب سن آوینا بود بلیط گرفتیم تا واسه اولین بار سوارش کنیم اما از صدا و حرکتش ترسید و حاضر نشد که داخلش بره فقط بچه ها و وسایلارو نگاه می کرد. در عوض تو پارک یه آهنگ زیبا و کودکانه پخش می کردند که آوینا خوشش اومده بود و وسط پارک شروع به رقصیدن کرد. دخمله با اين ناي ناي خوشكلش توجه همه رو به خودش جلب كرده بود البته اين روزا رقص اين كوچولوي ماماني پيشرفت زيادي كرده و توي خونه بجاي راه رفتن ميرقصه. ماماني هم اجازه هيچ كاري و نداره چون از وقتي گل ماماني چشماشو باز مي كنه مشغول هر كاري هم كه باشم دستامو مي كشه و ميگه ناي ناي يعني بيا با من برقص . عاشقتم عزيزترينم. عاشق خنديدنت ، حرف ز...
8 مهر 1391

نيمه شعبان

ای حضورت دلنواز و بودنت فخر زمین خوش آمدی   پارسال تو چنین روزی فرشته نازنینی تو دلم بود ، دقیقا تو همین روز وارد ٩ ماهگی شدم و واسه دیدن عزیز دلم لحظه شماری می کردم.  اما امسال با بودن دختر عزیزم این روز قشنگو جشن می گیریم ، آرزو دارم دخترم در پناه خداوند مهربان و امام زمان همیشه سالم و خندان باشه. نیمه شعبان مبارک       ...
15 تير 1391

سال نو مبارك

                                                       عزيزم نوروز امسال با وجودت برايمان رنگ و بوي تازه اي داشت و خيلي خوشحال بوديم. اما موقع تحويل سال نفس ماماني خواب بود و با وجود صداي تلويزيون بيدار نشد وقتي چشمهاي قشنگشو باز كرد تو سال جديد بوديم دخترم موقع تحويل سال 7 ماه و 13 روزه بود.             ...
4 خرداد 1391

خلاصه اي از ماههاي اول

بعد از چند ما بالاخره تو 9 ماهگيت موفق به نوشتن اين وبلاگ شدم كه بهانه اي است براي مرور شاديهايم و ثبت كودكانه هايت. 3 ماهگي: گوشهاي كوچولوتو سوراخ كرديم و يه جفت گوشواره خوشكل كادو گرفتي.              خنده هات با جيغ زدن همراه شدن. 4ماهگي: اولين باري كه اسباب بازيتو با دستاي كوچولوت گرفتي وبه طرف دهنت بردي             شروع به غلت زدن و ريزش موهاي جنيني. 5 ماهگي: شروع به سينه خيز رفتن و خوردن حريره 6 ماهگي: چهار دست و پا مي رفتي و شروع به گفتن ددد... 7 ماهگي: تلاش واسه ايستادن البته با تكيه گاه و زمين خوردنايي توام...
3 خرداد 1391