آويناآوينا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره

آوينا عشق مامان و بابا

روز عشق

چند وقت پيش تولد عرفان بود كه واسش كادو گرفتيم و آوينا خودش كادو رو به عرفان داد از همون موقع آوينا همش ميگه منم كادو ميخوام مثل تولد ع فان ما هم واسش وسيله بازي يا كتاب و.... ميخريم(البته بيشتر بابايي) اما بعد از يه كم خوشحالي بازم ميگه كادو ميخوام تا اينكه تازه متوجه شدم منظورش چيه   دخترم چيزي ميخواد كه كاغذ كادو داشته باشه و بازش كنه .........با اميد تصميم گرفتيم هر وقت واسش چيزي خريديم حتما واسش با كاغذ كادو تزئين كنيم و اينطوري شد كه روز عشق (البته از نوع خارجيش) اميد جونم علاوه بر هديه اي كه واسه من زحمت كشيده بود به آوينا يعني عشق مشتركمون هم هديه داد اونم با كاغذ كادو..... اينكه دخترم چقدر به وجد اومده بود و خوشحال بود...
28 بهمن 1392

سي ماهگيت مبارك

با چشم بر هم زدني روزها ميگذرند....... باز هفدهم رسيد  و اينبار تو عزيز دلم سي ماهه شدي ،  سي ماه از لحظاتي كه وقتي در نظر مي آيد سراپا عشق است و زيبايي ...... امروز دخترم و عشقمان دو سال و نيمه شد و من چقدر مسرورممممم عزيزم سي ماهگيت مبارك    چند روز پيش تولد ماماني بود دوستم آرتا هم خونمون بود 11:30 شب بود كه يكباره اميد با كيك و كادو اومد خونه و غافلگيرمون كرد و آوينا هم حسابي خوشحال شد و خواب از سرش پريد و جشن كوچولو  گرفتيم كه با هنرنمايي بابا (نواختن گيتار) بهمون خوش گذشت آماده خواب بود كه كيك رسيد       ميگه سارافونمو بيار بپوشم تولده &...
18 بهمن 1392

كمي از 29 ماهگي دخترم

بالاخره امتحانات ماماني تمام شد و دختر گلم حسابي با مامان همكاري كرد (با خوابيدن تا 12 ظهر) موقع بيداري هم با رفتارا و شيرين زبونيش دليل رفع خستگي و نشاطم بود . امروز بعد مدتها اومدم به وب دخترم تا لااقل تعدادي از عكساشو بذارم گلم با ژست خوشگلش ديوونه اين خنده هاتم چند ماهي بود دخترم سرسره بازي نكرده بود يه روز جمعه سر ظهر كه آفتاب بود رفتيم پارك پرستار البته بازم سرد بود ولي آوينا با ديدن پارك جيغي كشيد و نمي دونست چطور از ماشين پياده بشه سريع رفت و مشغول بازي شد ميگه ميخوام بدو بدو كنم بعد رفته بين درختا و سايه شو نشونمون ميده دخترم عاشق كيك تولد و شمع و فشفشه است چند وقتي بود كه هيچ تولدي ند...
15 بهمن 1392

عكس از 28ماهگي عسلم

رفته بوديم مغازه نادر جون واسه اميد لباس بخريم كه يه آن آوينا رو نديدم در اتاق پرو رو كه باز كردم ....      يه لباس مردونه از همون پايين برداشته بود و ميگه درو ببند ميخوام پروف كنم   سرگرم كاراي خونه بودم ديدم صدايي از وروجك در نمياد اومدم تو اتاقش ببينم چكار ميكنه كه.... ناخن گيرو برداشته ،يكي از بلوزاشو زير پاش گذاشته  مثلا داره با احتياط ناخن ميگيره وقتي از برنامه اي خوشش مياد ميشينه و با دقت ميبينه البته در كنار كتاباش مامان مهتاب عيد فطر واسه آوينا چادر گرفت دخترم گاهي يادش ميكنه و ميخواد باهاش نماز بخونه البته دخترم از نماز فقط بسم الله و صلوات و يه كم از سوره توحيد و بلده...
29 آذر 1392

28ماهگيت مبارك عزيزم

ميان همهمه برگ هاي خشك پاييز فقط تو ماندي كه هنوز از بهار لبريزي!!!!!! نفسم 28 ماهگيت مبارك  آخرين روزهاي پاييز زرد و زيبا را به يمن 28 ماهه شدن گل خوشرنگ و خوشبويم شادمانه جشن گرفتيم تا بداند بودن و شكفتنش چقدر عزيز و دوست داشتني است مباركت باشد عزيزم (البته با تاخير) چهاشنبه پيش تولد بابايي هم بود سه تايي رفتيم بيرون و واسه بابايي البته با حضور خودش اول كادو خريديم و واسه دخملي هم طبق معمول كتاب بعدم رفتيم رستوران آخه دخترم كباب مي خواست و به اين ترتيب تولد بابايي و 28 ماهگي دخترمو جشن گرفتيم مبارك هر دوي شما باشد اين لحظه هاي زيبا  دخترم از نشستن زودي خسته شد و بين ميزا قدم مي زد ...
26 آذر 1392

اولين كلاس دخترم

وقتي به روزهاي با تو بودنم كه به سرعت در گذرند فكر ميكنم باورش سخت اما خوشايند است كه تو همان كودك پاك و معصومي كه وقتي براي اولين بار ديدمت از گرسنگي انگشتانت را مي مكيدي همان كه با هر گريه كودكانه اش رنگ ميباختم و پر از دلهره و اضطراب مي شدم همان كه اينقدر در آغوشم مي گرفتمت تا مبادا لحظه اي را از دست بدهم همان كه جان ميدادم براي ديدن اولين دندان ،اولين كلمه و اولين قدمهايت و....... و امروز همان كودك دلبندم اينقدر بزرگ شده كه كتاب و دفتر در دست و شادمان وارد كلاس ميشود  چقدر ديدن اين صحنه برايم شيرين و دلپذير است......... مدتها بود تصميم داشتم آوينا رو جايي ببرم تا با بچه هاي همسن خو...
16 آذر 1392

متفرقه از 26 ماهگي

رفته بوديم لونا پارك ، آوينا خواست كه سوار اين ماشينه بشه اما خوشش نيومد و شروع كرد به گريه فكر كنم چون ماشينه ميرفت بالا و بعدم از تونل رد ميشد ترسيده بود شايدم از اينكه من كنارش نبودم ناراحت بود هر چقدر اميد تلاش كرد آرومش كنه فايده اي نداشت و اومد بيرون آروم گريه ميكرد و با ديدنش واقعا حالم گرفته شد و به زور تونستم بغض سنگينمو مهار كنم بعدش هر چي خواست واسش گرفتيم تا يادش بره ، اولين باري بود كه بر خلاف ميلم واسش پشمك خريدم و دوست داشت  بعد دخترمو برديم يه پارك مناسب بچه ها و تا آخر شب حسابي بازي كرد تا بچه ها رو ديد كه پا برهنه بالا مي رن سريع كفش و جورابشو در آورد و شروع به بازي كرد البته با وروجكاي ...
20 آبان 1392

27 ماهگيت مبارك نفسم

با تو ، من ، بودن  زندگي  شوق  عشق زيبايي  و مهرباني پاك خداوندي را  مي نوشم......   روزهاي زيباي شكفتنت شتابان مي گذرند و به لطف خداوند مهربان چشمان من نظاره گر اين مخلوق زيباست كه هر روز بزرگ و بزرگتر ميشود و با عطر حضورش به من حس خوب زندگي مي دهد 27 ماه گذشت و امروز دختر كوچولوي من دو سال و سه ماهه شده ، مباركت باشد جان مادر 27 ماهگيت مبارك دختر نازنينم ...
17 آبان 1392

آوينا به كنسرت ميره!!!!!!!

جمعه شب كنسرت گروه موسيقي پرند بود كه يكي از دوستان هم ويولن ميزد ما هم دوست داشتيم بريم اما مردد بوديم كه با آوينا چكار كنيم ، دلم نيومد نبريمش و ريسك كرديم و با هم رفتيم . بر خلاف تصورم دختر گلم بدون سر و صدا تا آخر اجرا نشست و اذيتمون نكرد ، چون تقريبا موسيقي سنتي بود و زياد آهنگاي شاد مورد علاقه دخترم نداشت گاهي خسته ميشد و ميگفت بريم كه با بيسكوييت ، كيفم و البته يه رژ سرگرمش كردم و تمام مدت تو بغلم نشسته بود و واسه خودش و ماماني رژ ميزد . اين اولين تجربه كنسرت رفتن دخترم در 2 سال و 2 ماه و 2 روزگي ش بود كه خيلي دختر خوبي بود و خوش گذشت ..........ماماني فداش بشه الهيييييييييييي دخترم در بدو ورود درحال تماشاي اطراف و اونهمه وسي...
22 مهر 1392