آويناآوينا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره

آوينا عشق مامان و بابا

سرگرميهاي 17 ماهگي و اينروزها

دخملونه  فرشته كوچولو بزرگتر مي شه و ناز و عشوه و دخملونگيهاشم هر روز بيشتر مي شه عاشق كيف و لوازم آرايشه از صبح كه بيدار مي شه كيفشو دستش مي گيره ، هر چيزي كه توجهشو جلب كنه تو كيف مي ذاره مثل لوازم آرايش و جورابهاي خودش و ماماني (آخه جوراب خيلي دوست داره) ، تل هم يار هميشگي آويناي مهربون عاشق عكساي رو ديوار بابا و مامانه . هر كي مياد خونمون سريع مي بره و عكسا رو نشون مي ده و با ذوق معرفي مي كنه : مامان ، بابا . منم واسه خوشحاليش هر ماه عكسا رو تغيير مي دم. اينروزا خيلي بيشتر ابراز علاقه مي كنه وقتي مشغول كارم يكباره مي چسبه به پاهام و محكم بغلم مي گيره و از سر شوق مي خنده و همينطور وقتي بابايي مياد خونه ، ...
21 دی 1391

جديدترين ديكشنري 17 ماهگي

دخترم به خوبي مي دونه مامان بابا چقدر دوسش دارن و جواب سوالامونو مي دونه خوشگل مامان كيه : من من عزيز بابايي كيه : من من عشق مامان كيه : من من و ...... دخترم ديگه خانوم شده بلده بشماره يه ك ، دو  ، ته ، تار   (يك ، دو ، سه ، چهار) بعضي از صداها رو مي شناسه كلاغه ميگه : قار قار گنجشكه ميگه : ديك ديك (جيك جيك ) مرغه ميگه : قدي قدي قدي گاوه ميگه : ما ما هاپو ميگه : هاپ هاپ ببعي ميگه : بع بع پيشي ميگه : ايو ايو (ميو ميو) كلمات جديد كوشيد : خورشيد مده ايي : مدرسه بائون : بارون ماتين : ماشين توتي : توت فرنگي داس : گيلاس دوتر : لو...
20 دی 1391

هفده ماهگيت مبارك

كودك آسماني من   ماهگيت مبارك باز هم 17ام ماهي ديگر و غرق شدن در روياي چند ثانيه اي ديگر ، روياي روز آغاز تو...... گل هميشه بهارم امروز 17 دي ماه ، 17 ماهه شده اي و اين روز سرد زمستاني را برايم گرم و لذت بخش كرده اي مامان فدای این همه ناز و نای نای و خنده هات چقدر زلال و معصومي دوستت دارم ...
18 دی 1391

مسابقه

سلام دوستاي خوبم آوينا تو مسابقه شركت كرده با اين عكس اگه دوست داشتيد بهش راي بديد ،اينم لينكش http://2nyaienafis.niniweblog.com/post1409.php  با تشکر صمیمانه از ثمین جان واسه دعوتشون ...
17 دی 1391

خوش گذروني آوينا جون در پارك

روز جمعه از صبح رفتيم بيرون تا آوينا خانم يه كم تو آفتاب و هواي بيرون بازي كنه واسه ناهام رفتيم خونه مامان مهتاب . پرنسس زيبا آماده رفتن      دوقلوها هم خونه مامان مهتاب بودن و با همديگه مشغول بازي و شيطنت اينم يكي از شيطنتهاي عروسك كه عينك خاله رو بر ميداره و رو سرش ميذاره      عصر به پيشنهاد بابا جون با خاله و دوقلوها و آقا جون و مامان مهتاب رفتيم زيتون تا آوينا بعد از مدتها تو پارك بازي كنه زيتون واسه اين فصل خيلي مناسبه هم گرمه و هم واسه كوچولوها وسيله بازيهاي خوب داره. آوينا خيلي خيلي خوشحال بود و بهش خوش گذشت سوار ماشين و اسب و... شد و اين اولين باري بود كه با رضايت كا...
16 دی 1391

آوينا و بازي با دوقلوها

دخترم داره بزرگ ميشه و هر چي ميگذره بيشتر با بازيهاش و بچه هاي ديگه سرگرم ميشه آوينا دوقلو هاي خاله شو خيلي دوست داره و مدام اسمشون سر زبونشه . چهارشنبه خونمون بودن و آوينا خيلي خوشحال بود برخلاف قبل كه به تنهايي بازي مي كرد يا اسباب بازيها رو از دستشون مي گرفت اينبار نشست و باهاشون بازي كرد مخصوصا با مليكا جوني اينم عكسشون كه آوينا تازه از خواب بيدار شده و مشغول بازي با مليكا        مليكا جوني تا دوربين ميبينه سريع نگاه مي كنه و مي خنده اينجا همگي خونه مامان مهتاب بوديم كه آوينا پازلشو دست بچه ها داده خودشم قطعه هاشو بر ميداره و رو سرشون ميريزه بعد هم به خاطر اين كار جالب خودشو تشويق مي كنه ...
9 دی 1391

شيرين زباني

آنقدر سريع همه چيز را ياد مي گيري كه ميترسم جا بمانم از تو...... عزيز ماماني خيلي زود شروع به حرف زدن كردي و ماماني تنبل نتونست به موقع  از شيرين زبونيات بنويسه .ميخوام تو اين پست تمام كلماتتو بنويسم و از اين به بعد به روز باشم . جمله هاي كوتاه آوينا خانم به تر تيب يادگيري دوس دا (و اخيرا )دوتت دام : دوست دارم جيش كدم : جيش كردم پي دي كدم : پي پي كردم بابا يفت : بابا رفت به به كودم : به به خوردم به به خ : به به بخر (گوشي و برميداره مي گه بابا به به خ ) دوكلمه اي ها مامان ديدا : مامان ليلا (اكثر مواقع به همه چيز يه ليلا اضافه مي كنه مثلا بابا ديدا ، به به ديدا و ...) بابا جون و ماما جون ...
7 دی 1391

يك عصر خوب خونه دايي جون

یکشنبه عصر با آوینا خانم رفتیم خونه جدید دایی جون به قول آوینا دایی-دن دایی و طبق قرار قبلی عمه خودم و سه تا از دختراش و بعد هم مامان مهتاب ، خاله و دوقلوها هم به ما پیوستن حسابی شلوغ شدیم و جمع گرم و صمیمانه ای داشتیم آوینا جون هم با بچه ها سرگرم بود و مدام شیرینی و میوه میخورد لیلا جون یا همون دن دایی آوینا ، هر چی عروسک داشت آورد و با تلاش فراوان بچه هارو واسه تقریبا ١٠ دقیقه یه جا نشوند از راست : هستي ، اميرحسين ، ماهان ، آوينا و مليكا جون بچه ها خيلي بازي كردن و خوشحال بودن ما هم فيلم عروسي دايي جونو كه (جشن عروسيشون‌)اسفند 89 بود ديدم اون موقع من 4 ماهه باردار بودم و هنوز نميدونستم فرشته كوچولويي كه ت...
5 دی 1391

شعر خواني

شعر خواني آوينا تا 1هفته پيش به ترتيب يادگيري ببعي مي گه : بع بع دنبه داري : نه نه (كه اخير در جواب هر دو نه نه مي گه) اتل متل : كوكوئه   چشم چشم : ابو   يه توپ دارم : قه قه ايه بارون می یاد : ام ام و اما پيشرفتهاي اين هفته يه توپ دارم : قه قه ايه  سرخ و سفيد و : آبي ه ميزنم زمين : هبا نمي دونم تا : كوجا من اين توپو : نه نا تم مشقامو خوب : نشتم بابام بهم : توپ يه توپ : قه قه اي تاب تاب : عباشي خدا منو : نه نا دي اگه مي خواي بندازي : بابام (يعني بغل بابام بندازي) چشم چشم : ابو دماغ و دهن و : گدو ...
1 دی 1391