آويناآوينا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 24 روز سن داره

آوينا عشق مامان و بابا

آوينا به كنسرت ميره!!!!!!!

جمعه شب كنسرت گروه موسيقي پرند بود كه يكي از دوستان هم ويولن ميزد ما هم دوست داشتيم بريم اما مردد بوديم كه با آوينا چكار كنيم ، دلم نيومد نبريمش و ريسك كرديم و با هم رفتيم . بر خلاف تصورم دختر گلم بدون سر و صدا تا آخر اجرا نشست و اذيتمون نكرد ، چون تقريبا موسيقي سنتي بود و زياد آهنگاي شاد مورد علاقه دخترم نداشت گاهي خسته ميشد و ميگفت بريم كه با بيسكوييت ، كيفم و البته يه رژ سرگرمش كردم و تمام مدت تو بغلم نشسته بود و واسه خودش و ماماني رژ ميزد . اين اولين تجربه كنسرت رفتن دخترم در 2 سال و 2 ماه و 2 روزگي ش بود كه خيلي دختر خوبي بود و خوش گذشت ..........ماماني فداش بشه الهيييييييييييي دخترم در بدو ورود درحال تماشاي اطراف و اونهمه وسي...
22 مهر 1392

دختر پر انرژي ماماني

خاطره جالب هفته پيش عمو رضا (عموي بابايي) از تهران اومده بودن و مثل هميشه به ما لطف داشتن و واسه شام دعوتمون كردن غذا گرفتن و رفتيم پارك مورد علاقه دخترم . اليه جون بارداره و هنوز جنسيت كوچولوشو نميدونه از آوينا پرسيد اسم ني ني رو چي بذاريم دختر گلم چند ثانيه اي فكر كرد و گفت عشل (عسل) و منم   تو بغلم محكم گرفتم و بوسه بارونش كردم آخه فكر ميكردم اگه بخواد چيزي بگه اسم يكي از اطرافيانو ميگه نه اسمي كه اصلا تو فاميل نداريم خيلي واسم جالب بود . اليه هم ميگه طبق سونوي آوينا ني ني من دختره چند شب پيش بابايي كار داشت و ما هم طبق معمول باهاش رفتيم  كارش طول كشيد و دخترم صبورانه تو ماشين كنارم نشسته بود واسش دو تا كتاب ...
27 شهريور 1392

باغ گردو و آوينا جونم

هفته پيش همگي رفتيم باغ كه خيلي زيبا و دل انگيز بود و بهمون خوش گذشت جوي آب خنك و زلالي كنار باغ بود كه به محض رسيدنمون آوينا مشغول آب بازي شد و دستشو تو آب ميزد كه يكباره دستش ليز خورد و با صورت رفت توي آب و هنوز چند دقيقه از اومدنمون نگذشته بود كه اولين سري لباس تعويض شد درختاي گردو از دو طرف به هم رسيده بودن و بينشون سايه بود و خيلي زيبا ، همونجا نشستيم و دخترم مشغول بازي شد هيچ چيزي نميتونه مانع آب بازي دخترم بشه مدام ميگفت كنارم بشين تا آب بازي كنم  قسمت خوشمزه و دخمل علاقمند به آتيش و كباب كنار باغ مزرعه ذرت و صيفي جات بود ، آوينا در تلاش براي عبور از بين برگها و ساقه هاي ذرت به تقليد از مر...
27 شهريور 1392

خوشگذراني نفس مامان

تعطيلي دوشنبه رو به آوينا جونم اختصاص داديم و عصر برديمش پارك ملت به اتفاق مامان مهتاب ،خاله و وروجكاي شيطونش . خيلي خوش گذشت و دخترم حسابي بازي كرد گلم خيلي پفيلا دوست داره از ديدن گلا لذت ميبره تازگيا علاقمند شده  آب و نوشابه رو با بطري ميل كنه توي پارك راه ميرفت و اين مدلي آب ميخورد سرسره بازي و يه برخورد كوچولو با آقا پسره   مشغول تماشاي ماشينهاي رالي كه واسش جالب بودن گفت ميخوام سوار ماشينا بشم قبول نكردم چون هميشه بليط ميگيريم بعد از صدا يا حركتشون ميترسه و استفاده نميكنه بردمش تا با بازيهاي ديگه سرگرمش كنم اما بازم اصرار داشت سوار بشه ، ديدم خوشش اومده و از يادش نميره به آقاهه گفتم اگه ت...
14 شهريور 1392

آوينا در طبيعت زيبا

روز جمعه با دايي جون و خاله فاطمه خونه مامان مهتاب بوديم و عصر همگي رفتيم مزرعه پدري نادر جون كه خيلي خوش گذشت و آوينا حسابي بازي كرد . سر زمينا انواع صيفي جات و كاشته بودن و خيلي سرسبز و قشنگ بود اينم شكوفه زيبا و خندان من در اين طبيعت دلنشين از تماشاي اطرافش لذت ميبره (فكر كنم از اينكه هيچ ديواري نميبينه خوشحاله) آوينا كنجكاو شده بود و با تعجب به بوته هاي خيار نگاه ميكرد بهش ميگم بشين رو زمين سختشه كه رو خاكا بشينه اما بعد بيخيال تميزي شد و راحت نشست و كنار اين وروجكاي خوردني مشغول خوردن خيار شد عروسكاي شيطون و خوردني خاله جون   بعدم سراغ آب رفت و مشغول آب بازي شد اينجا هم دست از كفشاي ز...
14 مرداد 1392

تفريح سه روزه

بازم مشکل اینترنت باعث شد یک ماهی دور از دنیای مجازی باشیم که جای خالیش کاملا حس میشد بهرحال گذشت و دوباره برگشتیم اوايل تيرماه مسافرت كوچولوي سه روزه داشتيم به آباده هم عروسي بود و هم ديداري تازه با عمو فرزادينا. تو ماشين خسته شده و خوابيده و با عروسكش تعريف مي كنه به محض ورودمون به خونه عمو فرزاد سرگرم بازي شد   تمام مدت كه عروسي بوديم آوينا جونم كاملا به من چسبيده بود و منم فقط تماشاگر بودم گاهي رو پاهاي من ناي ناي ميكرد كوچولو تر كه بود خيلي از نورپردازي خوشش ميومد اما حالا نه ميگفت همه جا تاريكه واسه چند لحظه از بغل ماماني جداشد و روي ميز نشسته و بچه ها رو نگاه ميكنه عاشق خنده هاتم ...
3 مرداد 1392

سفر به اصفهان

تعطیلات هفته قبل سفري كوتاه به اصفهان داشتيم كه بخاطر عروسي يكي از فاميلاي بابا بود البته قصد گردش داشتيم ولي آوينا خانم همكاري نكرد زياد حالش خوب نبود انگار آب و هواي اصفهان اذيتش مي كرد منم كه با كوچكترين تب و سرفه آوينا حالم بد ميشه تصميم گرفتم هر چه زودتر برگردم جالب اينكه به شهر رضا كه رسيديم آوينا تغيير كرد و بهتر شد . دخترم كه اجازه نداد تو جشن عكسي بگيريم چون بيشترش خواب بود و بعدشم چسبيده بود به ماماني اما توي راه چندتا عكس بامزه گرفتم عروسكم نسبت به سفر قبل خيلي خانم تر شده و تصميم گرفته كمربندشو ببنده البته واسه دو دقيقه به شهر رضا كه رسيديم هوا خوب بود و آوينارو برديم پارك تا با بچه ها بازي كنه  &nb...
7 اسفند 1391

خوش گذروني آوينا جون در پارك

روز جمعه از صبح رفتيم بيرون تا آوينا خانم يه كم تو آفتاب و هواي بيرون بازي كنه واسه ناهام رفتيم خونه مامان مهتاب . پرنسس زيبا آماده رفتن      دوقلوها هم خونه مامان مهتاب بودن و با همديگه مشغول بازي و شيطنت اينم يكي از شيطنتهاي عروسك كه عينك خاله رو بر ميداره و رو سرش ميذاره      عصر به پيشنهاد بابا جون با خاله و دوقلوها و آقا جون و مامان مهتاب رفتيم زيتون تا آوينا بعد از مدتها تو پارك بازي كنه زيتون واسه اين فصل خيلي مناسبه هم گرمه و هم واسه كوچولوها وسيله بازيهاي خوب داره. آوينا خيلي خيلي خوشحال بود و بهش خوش گذشت سوار ماشين و اسب و... شد و اين اولين باري بود كه با رضايت كا...
16 دی 1391

يك عصر خوب خونه دايي جون

یکشنبه عصر با آوینا خانم رفتیم خونه جدید دایی جون به قول آوینا دایی-دن دایی و طبق قرار قبلی عمه خودم و سه تا از دختراش و بعد هم مامان مهتاب ، خاله و دوقلوها هم به ما پیوستن حسابی شلوغ شدیم و جمع گرم و صمیمانه ای داشتیم آوینا جون هم با بچه ها سرگرم بود و مدام شیرینی و میوه میخورد لیلا جون یا همون دن دایی آوینا ، هر چی عروسک داشت آورد و با تلاش فراوان بچه هارو واسه تقریبا ١٠ دقیقه یه جا نشوند از راست : هستي ، اميرحسين ، ماهان ، آوينا و مليكا جون بچه ها خيلي بازي كردن و خوشحال بودن ما هم فيلم عروسي دايي جونو كه (جشن عروسيشون‌)اسفند 89 بود ديدم اون موقع من 4 ماهه باردار بودم و هنوز نميدونستم فرشته كوچولويي كه ت...
5 دی 1391