38 ماهگی آوینا جونم
38 ماهه شدنت مبارک عزیزترینم
توی این ماه واسه سومین بار موهای دخترمو کوتاه کردیم اما اینبار بدون گریه ، با یه کم صحبت دخترم خودش روی صندلی نشست خیلی خانومانه با خانم آرایشگر همکاری کرد
اینم قبل و بعد از کوتاهی مو
این روزا آوینا وسایلشو میاره روی میز میچینه و واسه خودش و عروسکاش خونه درست میکنه
فرم نقاشیهای آوینا خیلی تغییر کرده و حالا چیزای معناداری میکشه مثل این نقاشی که خودش و مامانی رو کشیده اونم به این زیبایی
مدتیه دارم به آوینا خوندن و یاد میدم و هر کلمه ای رو که بلده میزنم به دیوار ، خیلی خوشحاله و مشتاق یادگیری مدام تو کتاباش میگرده تا یه کلمه آشنا پیدا کنه
ما مان ، بابا، آوینا ، لیلا، بستنی، آب ، نان، شیر ، دست،چشم، پا، مو، ساعت، توپ،گل، مداد، شلوار ،اسب
روز عید قربان عصر رفتیم باغ یکی از دوستان بابایی .....اولش نمیدونم از چی ناراحت شد که با چشمای بسته همش بغلم بود اما کم کم راحتتر شد و با ملیکا و آتنا بازی کرد ، موقع بلال درست کردن آوینا حسابی کمک کرد ومشغول کندن پوست ذرتا بود و بعدشم با بلالش ژست گرفته که من عکس بگیرم..........تمام مدت مشغول بازی با منقل بود
این ماه یه مهمون کوچولو هم داشتیم ، نازنین زهرا که واسه اولین بار اومده بود خونمون همون که جنسیتشو آوینا تشخیص داده بود و اسمشو گذاشته بود عسل
هر ماه و هر روز که میگذرد تو بزرگتر میشوی و من عاشق تر