خوشگذراني نفس مامان
تعطيلي دوشنبه رو به آوينا جونم اختصاص داديم و عصر برديمش پارك ملت به اتفاق مامان مهتاب ،خاله و وروجكاي شيطونش . خيلي خوش گذشت و دخترم حسابي بازي كرد
گلم خيلي پفيلا دوست داره
از ديدن گلا لذت ميبره
تازگيا علاقمند شده آب و نوشابه رو با بطري ميل كنه توي پارك راه ميرفت و اين مدلي آب ميخورد
سرسره بازي و يه برخورد كوچولو با آقا پسره
مشغول تماشاي ماشينهاي رالي كه واسش جالب بودن
گفت ميخوام سوار ماشينا بشم قبول نكردم چون هميشه بليط ميگيريم بعد از صدا يا حركتشون ميترسه و استفاده نميكنه بردمش تا با بازيهاي ديگه سرگرمش كنم اما بازم اصرار داشت سوار بشه ، ديدم خوشش اومده و از يادش نميره به آقاهه گفتم اگه ترسيد پياده ش ميكنيد قبول كرد دختر گلم سوار شد از كمربند خوشش نمياد به زحمت واسش بستم اولش تو شوك بود اما بعد برخلاف تصورم و با وجود حركت سريع ماشينا نترسيد و تا آخر نشست و بلند ميخنديد
دخترم و ماشين رالي صورتي
والاغ سواري
واسه شام مهمون خاله جون بوديم كه همگي رفتيم پارك آزادي ، خوب بود و جا واسه دويدناي آوينا مهيا بود . آوينا خيلي كفش اسكيت دوست داره و تا بچه ها رو ميبينه به بابايي ميگه اسكت بخل سينا جون كفشاشو آورده بود و آوينا به محض ديدن خواست پاش كنم منم بردمش تا يه كم بازي كنه خيلي خوشش اومده بود
يه لحظه ديديم آوينا تنهايي داره ميره و از ما دور ميشه اولين بارش بود شوكه شده بودم .بابا جون رفت و جوري كه آوينا نبينه حواسش بهش بود خواستيم عكس العملشو ببينيم وقتي اطرافش هيچ آشنايي نديد گفت مامان و بابا كجاييد و بعد شرع كرد به گريه شديد . تصورشم دردناكه بعد كه بغلش كردم با نارحتي گفت : چشم ديگه دستتو ميگيدم هر جا بلم اينقدر تو بغلم بوسيدمش تا تلخي اون لحظه فراموشش بشه
پنج شنبه پيش هم رفتيم عروسي يكي از فاميلاي بابايي . شب خوبي بود و خوش گذشت آوينا خيلي جشن و عروسي دوست داره منم همه تلاشمو ميكنم تا ببرمش جاهايي كه ميخواد وقتي شاد و خوشحاله يعني همه چيز خوبه و به منم خوش ميگذره . دستمو ميگرفت و ميگفت بليم علوسه ناي ناي ميكنه ببينم ( تواكثر كلمات به جاي ر ، ل ميگه) از بس يه جا ايستاده بودم خسته شده بودم بهش ميگم ديگه پاهام درد گرفتن ميخوام بشينم اومده با مهربوني زانوهامو ميبوسه ميگه : ديگه خوب شد بيا بليم تو لو دوست دالم منم با اينهمه محبت واقعا انرژي گرفتم و چاره اي جز تسليم نداشتم
فضاي باغ زيبا بود و دخملم دوست داشت
سرگرمي همه بچه ها بادكنك بود البته آوينا فقط يه كم بازي كرد و بيشتر نظاره گر ناي ناي بود
دختر گلم و هستي ناز و خوشگل
هستي جون ميخواد با ژستاي متفاوت عكس بگيره و آوينا همكاري نميكنه
بعد از عكسا هستي آوينا رو بغل كرد كه زمين خوردن و زانوي دخترم يه كوچولو زخم شد داشتم خون روي پاشو تميز ميكردم ميگه : هستي با من اكار كرد؟ خودش ادامه ميده هستي شيطون بخلم كرد زمين خولدم
بعد از شام هوا خيلي خنك شد آوينا هم ميگفت : مامان داله سردم مياد ، داله يخم مياد (يعني سردمه)
نور و گرميه زندگيم به آغوشم بيا ........ تا ابد هر وقت بخواهي براي تو جا دارد........گرمايش كافيست؟؟؟؟؟؟؟؟