دختر پر انرژي ماماني
خاطره جالب
هفته پيش عمو رضا (عموي بابايي) از تهران اومده بودن و مثل هميشه به ما لطف داشتن و واسه شام دعوتمون كردن غذا گرفتن و رفتيم پارك مورد علاقه دخترم . اليه جون بارداره و هنوز جنسيت كوچولوشو نميدونه از آوينا پرسيد اسم ني ني رو چي بذاريم دختر گلم چند ثانيه اي فكر كرد و گفت عشل (عسل) و منم تو بغلم محكم گرفتم و بوسه بارونش كردم آخه فكر ميكردم اگه بخواد چيزي بگه اسم يكي از اطرافيانو ميگه نه اسمي كه اصلا تو فاميل نداريم خيلي واسم جالب بود . اليه هم ميگه طبق سونوي آوينا ني ني من دختره
چند شب پيش بابايي كار داشت و ما هم طبق معمول باهاش رفتيم كارش طول كشيد و دخترم صبورانه تو ماشين كنارم نشسته بود واسش دو تا كتاب خريدم كه باهاشون سرگرم شده بود تقريبا ساعت 11 بود كه رفتيم چمران يه كم راه بريم آوينا هم به محض ديدن پارك بادي ذوق زده شد و گفت بديم پارك ميخوام بپر اپر كنم معمولا ميترسه داخل پارك بادي بره اما چون اونجا يكي مناسب سنش داشت بليط گرفتيم و برديمش و بازم طبق معمول داخلشون نرفت حتي با ديدن بچه ها . اما همونجا شروع به دويدن كرد و با شنيدن موزيك شاد ناي ناي . تمام انرژيشو واسه رقص بكار ميبرد و ميخنديد تا حالا آوينا رو اينقدر شاد و پر انرژي نديده بودم دخترم 20 دقيقه لذت بخشو تجربه كرد وقتي موزيك قطع شد آوينا دست زد و خانمي كه كنارمون بود گفت حيف شد همه داشتيم لذت ميبرديم از رقص
از بس تكون ميخورد همه عكسا تار شدن
بين رقصا فقط يه كوچولو وقت واسه آب خوردن داشت
و صخره نوردي بعد از بازي و ناي ناي ساعت 12 شب
حسابي خسته شده بود اما طبق معمول با ناراحتي از پارك بيرون اومد فكر كنم واسش يه عادت شده كه موقع رفتن از پارك گريه كنه و منو كلافه
وقتي تو خوشحالي
پر نورترين ستاره شب ميشوم
آسمان ميشوم
دلم لبريز شكر ميشود
براي بزرگترين هديه اي كه خدا به من بخشيده.......يعني لبخند تو.......
همين از تمام دنيا برايم كافيست