اولين آرايشگاه
آوينا بالاخره به آرايشگاه رفت.............
موهاي گل دخملم كم و نازك بود و چون اجازه نميداد گل مو بزنم هميشه نا مرتب بودن . اين اواخر چندين بار تا جلوي آرايشگاه رفتم اما چون طاقت ديدن اشكاشو نداشتم بر ميگشتم تا اينكه روز عيد غدير بابا اميد و مامان مهتاب آوينا رو بردن آرايشگاه و من با يه دنيا استرس و دل نگراني خونه موندم تا اينكه عزيز دلم با موهاي مرتب اومد پيشم. الهي بميرم خيلي گريه كرده بود و چشماش خيس اشك بود. ماماني گفت دخملم اول با قفس پرنده بازي مي كرده تا اينكه مي بينه يكي به موهاش دست ميزنه و بعد هم جيغ و گريه..........
دخمله در حال كوتاه كردن مو ............ و چند ساعت بعد با موهاي كوتاه مشغول بازي
هر وقت به عكساي توي آرايشگاه نگاه مي كنم بي اختيار اشكم سرازير مي شه عزيزم تحمل ديدن گريه و ناراحتيتو ندارم . مامان ميميره اگه تو حتي واسه يه لحظه غمگين باشي.
آرام جانم هميشه شاد باش و بخند تا توان نفس كشيدنم باشد ......