آويناآوينا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره

آوينا عشق مامان و بابا

آوينا عشق ابدي

 

 

           آوينا عشق ابدي                                                        

              

 

 

         تو ،                                                      

    هوايي                                

    كه براي يك نفس                   

                                                         خودمو از تو جدا نمي كنم ......

 

38 ماهگی آوینا جونم

38 ماهه شدنت مبارک عزیزترینم توی این ماه واسه سومین بار موهای دخترمو کوتاه کردیم اما اینبار بدون گریه ، با یه کم صحبت دخترم خودش روی صندلی نشست خیلی خانومانه با خانم آرایشگر همکاری کرد اینم قبل و بعد از کوتاهی مو         این روزا آوینا وسایلشو میاره روی میز میچینه و واسه خودش و عروسکاش خونه درست میکنه فرم نقاشیهای آوینا خیلی تغییر کرده و حالا چیزای معناداری میکشه مثل این نقاشی که خودش و مامانی رو کشیده اونم به این زیبایی مدتیه دارم به آوینا خوندن و یاد میدم و هر کلمه ای رو که بلده میزنم به دیوار ، خیلی خوشحاله و مشتاق یادگیری مدام تو کتاباش میگرده تا یه کلمه ...
17 مهر 1393

روز کودک مبارک

تو آمدی و خدا خواست دخترم باشی بهترین غزل توی دفترم باشی تو آمدی که بخندی ، خدا به من خندید استخاره زدم گفت دخترم باشی تو آمدی که اگر روزگارمان بد بود تو دست کوچک باران باورم باشی بیا گلم که خدا خواست از همان اول تمام دلخوشی روز آخرم باشی روز جهانی کودک مبارک دخترم ، کودک  زیبا رویم  عاشقانه تو و تمام کودکانه هایت را دوست دارم................. ...
16 مهر 1393

37 ماهگیت مبارک عزیزم

دختر دوست داشتنی ام یک ماه از تولد زیبای سه سالگی ات گذشت ، یک هفدهم دیگر رسید و گل خوشبویم 37 ماهه شد......... مبارکت باشد عزیزم عزیز دلم 37 ماهگیت مبارک جمعه صبح خاله جون و ماهان و ملیکا با یه کیک کوچولو اومدن خونمون بچه ها بهونه گرفته بودن و چون خاله میدونه که آوینا چقدر عاشق تولد و کیکه آورد خونه ما تا این سه تا عروسک جشن بگیرن و خوشحال بشن به محض روشن شدن شمعا سه تایی شروع به فوت می کردن شاد مان از فشفشه ها و خوشمزه ترین قسمت یعنی خوردن کیک اونم با انگشت آوینا ایران لند و خیلی خیلی دوست داره و مدام به باباش میگه منو ببر پارک خایپر  (هایپر) جمعه عصر بردیمش و این...
18 شهريور 1393

روز دختر مبارک

ای صورت تو آیه و آیینه خدا حقا که هیچ نقص ندارد خدای تو چیزی عزیزتر از تمام دلم نبود  ای پاره ی دلم که بریزم به پای تو امروز تگیه گاه تو آغوش گرم من فردا عصای خستگیم شانه های تو این حال و عالمی که تو داری برای من دار و ندار و جان و دل من برای تو آوینای من ، دختر نازنینم روز زیبایت مبارک ...
6 شهريور 1393

تولد 3 سالگی پرنسس آوینا

عزیز دلم،دختر زیبارویم اینبار با رسیدن 17 مرداد سه ساله شدی حس عجیبی دارم ، تپش قلبمو میشه حس کرد وقتی میبینم اینقدر بزرگ و خانوم شدی تمام روزهای این سه سال مدام جلو چشمامه تمام روزهایی که برای من با هزاران بوسه و نفس عمیقی از عطر تن تو شروع و تمام شده   امروز نه تنها تولد تو که تولد من نیز هست و بینهایت خوشحالم از 3 ساله شدنت و 3 سالگی مادر شدنم تولدت مبارک  عزیزترینم از یه هفته قبل تولد با دخترم مشغول درست کردن تزئینات تولد شدیم آوینا خیلی خوشحال بود ، با آهنگای تولد قر میداد و مدام می گفت : پس کی بابام با کیک میاد ، فشفشه روشن کنیم ، شمعا رو فوت کنیم... تزئینات تولد پرنسس آوینا    &n...
27 مرداد 1393

آوینا وعلاقمندی هاش

آوینا جونم از شنیدن اینکه میریم عروسی حسابی خوشحال و هیجان زده میشه دخترم عاشق عروسی و لباس لختی ،کفش کاشنه بلند (به قول خودش)، آرایش کردن و ژست گرفتن واسه عکسه  بهش میگم بزرگ شدی خانم دکتر میشی؟ میگه : نه من فقط میخوام عروس بشم  البته گاهی هم لطف میکنه و یه شغل واسه خودش انتخاب میکنه میگه میخوام خانم آرایشگر بشم مدام در حال تعویضه و میگه مامان آهنگ قربونت برم بذار تا من نای نای کنم  تموم که شد میگه حالا اهنگ گل پونه  و شروع میکنه به قر دادن مدام در حال ژست گرفتنه و منم باید ازش عکس بگیرم ، واسه مدل عکساش اسم هم میذاره میگه ژست دیواری ، خوابیدنی ، ژست نشستنی و هر کدومشم انواع مختلف داره مثلا ب...
27 مرداد 1393

تولدانه

اردیبهشت ماه دو تا تولد داشتیم اول دوقلوهای خاله  و تولد علیرضا  قسمت مورد علاقه آوینا کیک و فشفشه آوینا مشغول ژست گرفتن با شهاب جون پسر دوستم عزیزم برای شاد بودنم کافیست لبهای زیبای تو پر از خنده باشد ...
27 مرداد 1393

مسافرت عید

بالاخره بعد از چند ماه مشغله و امتحان و البته یه کم تنبلی اومدم تا گوشه ای از روزهای زیبای بودن در کنار عشقمو ثبت کنم بر خلاف دو سال قبل اینبار موقع سال تحویل بیدار بودی و خونه از وجود و شادی تو نورانی ، عزیز دلم میرقصید و میخندید و از خودش پذیرایی میکرد صبح روز یکم فروردین سه تایی راهی مسافرت به قصد قشم شدیم شب بندر عباس موندیم فردا صبح زود سوار کشتی شدیم تا گلم واسه اولین بار یه سفر دریایی کوتاه داشته باشه قشم خوش گذشت اما آوینا جونم همش بغل مامانی بود توی آب میگفت وای دارم خیس میشم  و تو ساحلم میگفت پام خاکی می شه  ... بغل بابایی هم نمیرفت نمیدونم چرا از دریای به این زیبایی می ترسید واسه همینم بیشتر میرفتیم پا...
27 مرداد 1393

متفرقه از 29 ماهگي

قبل از امتحانا دخترمو بردم پارك و حسابي بازي كرد و بهش خوش گذشت    .................................................................................................................................. مهمترين اتفاق 29 ماهگي آوينا كوتاهي موهاش بود اين دومين باري بود كه موهاشو كوتاه ميكرديم اينبار با حضور خودم. از مدتها قبل تصميم به اينكار داشتم چند بارم رفته بوديم آرايشگاه اما تا ميديدم ناراحته بر ميگشتيم آخه تحمل گريه شو نداشتم اما اينبار با خاله فاطمه رفتيم و با وجود بغض خودم و گريه آوينا اينكارو انجام دادم همش ميگفتم الهي بميرم و خانم آرايشگر دعوام ميكرد ميگفت آخه كوتاهي مو و گريه بچه مردن داره ؟ يه لاك زرد و ...
18 اسفند 1392