آويناآوينا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره

آوينا عشق مامان و بابا

متفرقه از 29 ماهگي

1392/12/18 8:09
نویسنده : مامان ليلا
947 بازدید
اشتراک گذاری

قبل از امتحانا دخترمو بردم پارك و حسابي بازي كرد و بهش خوش گذشت

 

 ..................................................................................................................................

مهمترين اتفاق 29 ماهگي آوينا كوتاهي موهاش بود اين دومين باري بود كه موهاشو كوتاه ميكرديم اينبار با حضور خودم. از مدتها قبل تصميم به اينكار داشتم چند بارم رفته بوديم آرايشگاه اما تا ميديدم ناراحته بر ميگشتيم آخه تحمل گريه شو نداشتم اما اينبار با خاله فاطمه رفتيم و با وجود بغض خودم و گريه آوينا اينكارو انجام دادم همش ميگفتم الهي بميرم و خانم آرايشگر دعوام ميكرد ميگفت آخه كوتاهي مو و گريه بچه مردن داره ؟ يه لاك زرد و خوشگل هم خريده بودم كه خانم آرايشگر بهش داد و درنهايت با يه دخمل خوشگل برگشتيم خونه

وسط بازي ميگه من ميرم خريد چيزي آزم(لازم) نداريد

 ..................................................................................................................................

بازم تولد

هيچ چيز نميتونه به اندازه يه جشن تولد آوينا رو خوشحال كنه مخصوصا قسمت كيك و فشفشه دي ماه تولد عرفان بود عصر اول كادو گرفتيم مامان مهتاب هم يه پازل خوشكل واسه آوينا خريد كه حتي تو جشن مدام دستش بود (دخترم از پازل خوشش مياد و سريع يادشون ميگيره) طبق معمول آوينا از اول كاملا به من چسبيده بود و با وجود اذيت همه بچه ها آروم نشسته بود آخراي جشن و بعد از مراسم كيك تازه رقص خانم شروع شد

آروم نشسته منتظر كيك

همرا موزيك با هيجان دست ميزنه

يه بارم كه آوينا كلاه گذاشته سرش ماهان اجازه نميده و اذيتش ميكنه

با شيطنت تمام به آوينا نگاه ميكنه

قسمت مورد علاقه آوينا

و كيك

...................................................................................................................................

بالاخره بعد از سالها شهر ما هم سفيدپوش شد و زيبايي خاصي به خود گرفت و از همه مهمتر دخترم واسه اولين بار برف و تجربه كرد حالا ديگه وقتي تو قصه و كتاباش از برف ميگم ميدونه كه اين برف چيزي غير از برف شاديه!!!!!! به آدم برفي ميگه سفيد برفي ، كتابشو (آفرين دختر گلم) مي آره ميگه : سارا سفيد برفي داره رو سرشم پشمك گذاشته 

هفدهم دي ماه همزمان با ورود دخترم به سي ماهگي بود كه وقتي از خواب بيدار شديم همه جا سفيد بود و آوينا از پشت پنجره برف و تماشا ميكرد 

بعد بابا جون اومد و رفتيم بيرون اونم با يه فلاسك چاي داغ كه واقعا مي چسبيد

وقتي پاهاش تو برف فرو مي رفتن نميدونم چه حسي بهش دست ميداد كه ميترسيد و مي گفت بغلم كن ولي كم كم خودشو با شرايط وفق داد

 

و ردپاي نازنينش

 عاشقتم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)