يك عصر خوب خونه دايي جون
یکشنبه عصر با آوینا خانم رفتیم خونه جدید دایی جون به قول آوینا دایی-دن دایی و طبق قرار قبلی عمه خودم و سه تا از دختراش و بعد هم مامان مهتاب ، خاله و دوقلوها هم به ما پیوستن حسابی شلوغ شدیم و جمع گرم و صمیمانه ای داشتیم آوینا جون هم با بچه ها سرگرم بود و مدام شیرینی و میوه میخورد
لیلا جون یا همون دن دایی آوینا ، هر چی عروسک داشت آورد و با تلاش فراوان بچه هارو واسه تقریبا ١٠ دقیقه یه جا نشوند
از راست : هستي ، اميرحسين ، ماهان ، آوينا و مليكا جون
بچه ها خيلي بازي كردن و خوشحال بودن ما هم فيلم عروسي دايي جونو كه (جشن عروسيشون)اسفند 89 بود ديدم اون موقع من 4 ماهه باردار بودم و هنوز نميدونستم فرشته كوچولويي كه تو دلمه يه دخمل خوشگله .با ديدن فيلم خاطرات خوبمون مرور شد و خيلي خيلي بهمون خوش گذشت.
يادش بخير موقع عروسي داداشم نميدونستم ني ني مون دختره يا پسر اما عاشقانه باهاش حرف مي زدم و امروز در حالي كه دختر خوشگلم تو بغلمه و واسم شيرين زبوني مي كنه بازم عاشقتر از قبل نگاش مي كنم و صورت مخملشو مي بوسم