آويناآوينا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 24 روز سن داره

آوينا عشق مامان و بابا

شيرين زباني

آنقدر سريع همه چيز را ياد مي گيري كه ميترسم جا بمانم از تو...... عزيز ماماني خيلي زود شروع به حرف زدن كردي و ماماني تنبل نتونست به موقع  از شيرين زبونيات بنويسه .ميخوام تو اين پست تمام كلماتتو بنويسم و از اين به بعد به روز باشم . جمله هاي كوتاه آوينا خانم به تر تيب يادگيري دوس دا (و اخيرا )دوتت دام : دوست دارم جيش كدم : جيش كردم پي دي كدم : پي پي كردم بابا يفت : بابا رفت به به كودم : به به خوردم به به خ : به به بخر (گوشي و برميداره مي گه بابا به به خ ) دوكلمه اي ها مامان ديدا : مامان ليلا (اكثر مواقع به همه چيز يه ليلا اضافه مي كنه مثلا بابا ديدا ، به به ديدا و ...) بابا جون و ماما جون ...
7 دی 1391

يك عصر خوب خونه دايي جون

یکشنبه عصر با آوینا خانم رفتیم خونه جدید دایی جون به قول آوینا دایی-دن دایی و طبق قرار قبلی عمه خودم و سه تا از دختراش و بعد هم مامان مهتاب ، خاله و دوقلوها هم به ما پیوستن حسابی شلوغ شدیم و جمع گرم و صمیمانه ای داشتیم آوینا جون هم با بچه ها سرگرم بود و مدام شیرینی و میوه میخورد لیلا جون یا همون دن دایی آوینا ، هر چی عروسک داشت آورد و با تلاش فراوان بچه هارو واسه تقریبا ١٠ دقیقه یه جا نشوند از راست : هستي ، اميرحسين ، ماهان ، آوينا و مليكا جون بچه ها خيلي بازي كردن و خوشحال بودن ما هم فيلم عروسي دايي جونو كه (جشن عروسيشون‌)اسفند 89 بود ديدم اون موقع من 4 ماهه باردار بودم و هنوز نميدونستم فرشته كوچولويي كه ت...
5 دی 1391

شعر خواني

شعر خواني آوينا تا 1هفته پيش به ترتيب يادگيري ببعي مي گه : بع بع دنبه داري : نه نه (كه اخير در جواب هر دو نه نه مي گه) اتل متل : كوكوئه   چشم چشم : ابو   يه توپ دارم : قه قه ايه بارون می یاد : ام ام و اما پيشرفتهاي اين هفته يه توپ دارم : قه قه ايه  سرخ و سفيد و : آبي ه ميزنم زمين : هبا نمي دونم تا : كوجا من اين توپو : نه نا تم مشقامو خوب : نشتم بابام بهم : توپ يه توپ : قه قه اي تاب تاب : عباشي خدا منو : نه نا دي اگه مي خواي بندازي : بابام (يعني بغل بابام بندازي) چشم چشم : ابو دماغ و دهن و : گدو ...
1 دی 1391

تولد دوقلوها

دختر کوچولوی شیطون من اجازه نمیده به موقع از خاطراتش بنویسم فقط وقتی خوابه .مثل الان که چشمای قشنگشو بسته و خوابیده. گل زیبای من در حالیکه دو تا دندون خوشکل داشت و اولین کلمه رو میگفت وار د ٨ماهگی شد.کلمه عکس که خیلی زیبا و واضح ادا میکرد. و با نشستن ،دست زدن و ایستادن البته با تکیه گاه در ٨ماهگی شکوفا تر شد و ما شادتر از همیشه.   و اما ٩ ماهگی دختر عزیزم که همزمان با تولد دوقلوهای خاله (ملیکا و ماهان ) بود و حسابی سرگرم شدیم . آوینا فکر میکنه اونا عروسکاش هستن و وقتی می بیندشون با صدای بلند میخنده.دخترم از وقتی وارد ٩ماه شده مدام تعریف میکنه البته به زبون شیرین خودش. اینم عکس ملیکا و ماهان ...
29 آذر 1391

اولين دندون آوينا

چند ماهيست صداي خنده نازنيني همه فضاي خانه امان راپر كرده و موسيقي دلنوازش روح و تن مان را نوازش مي دهد. هر چه بيشتر مي شنويم مشتاقتريم و عاشق تر...... با نزديك شدن بهار دندون دخترم نيز جوونه زد و زيبايي صورت و خنده اش را صدچندان كرد. ...
29 آذر 1391

قشنگترين هديه خدا

آوينا فرشته اي كه در روز 90/05/17 به دنيا آمد و ما با تمام وجود عاشقش شديم و خداوند با تولدت نعمتش را بر ما تمام كرد..... دخترم ساعت 7:30 عصر متولد شد و من بعد از 9 ماه انتظار زيبا و 2 ساعت بيهوشي قشنگترين لحظه زندگيم را به چشم ديدم ، ديدن تو نازنينم....... ...
29 آذر 1391

بدون عنوان

ا ي آسماني ترين ستاره هستي با تو... جرقه هاي عاشق شدن در آتشكده متروك قلبم شعله كشيد و... ترانه هاي عاشقانه ام با تو... به حقيقت رسيد! و با تو... و وجود گرم توست كه مي خواهم بمانم و تا هميشه و هميشه در كعبه عشقم ميزبان نفسهاي عاشقانه ات خواهم بود! ...
29 آذر 1391

راه رفتن آوينا

ده ماه و  7روزگي آويناي عزيزم واسمون روزي خاطره انگيز شد چرا كه بعد از مدتها تلاش بالاخره تونست با تعادل بيشتري بايسته و يكي دو قدم راه بره . من و بابايي حسابي هيجان زده شده بوديم. راه رفتن دخترم هر روز بهتر از قبل مي شه و زمين خوردناش كمتر. خدايا كاري كن كه همه اونايي كه دوست دارن اين لحظات قشنگ نصيبشون بشه . خدايا شكرت كه اجازه مي دي اين لحظات زيبا و اين روزهاي با شكوه و ببينم . دلم مي خواد فرياد بزنم و به همه بگم دختر كوچولوم داره بزرگ ميشه .... . تقريبا هر روز ميريم پارك  و تو چمنا حسابي پياده روي مي كنه خيلي دوست داره .ديگه اصلا حاضر نيست بغل بشه يا سوار ماشينش كنيم  فقط مي خواد راه بره ...
29 آذر 1391

آوينا در باغ جهان نما

در تلاشم بهترين لحظه ها را برايت رقم بزنم ، از خداوند مهربان مي خواهم در اين راه ياريم كند. اين اولين باري بود كه واسه گردش به جايي رفتيم كه شاهد قدم برداشتن دخترم با پاهاي كوچولوش بوديم. راه رفتن و گاهي دويدناش اينقدر ناز و ديدني بود كه توجه هر كسي رو به خودش جلب مي كرد و تو همون چند ساعت دوستاي زيادي پيدا كرد . من و بابايي مدام دنبالش راه مي رفتيم و باديدن قدمهاي كوچولوش حسابي ذوق زده شده بوديم و مطمئنا اين اولين باري بود كه اينقدر بهمون خوش گذشت .         ...
29 آذر 1391

تفريح در باغ عفيف آباد

چون دختر کوچولوی من هنوز نمی تونه با وسایل پارک بازی کنه هر بار به   جاهایی می بریمش که کمترین خطر تهدیدش کنه اینبار به باغ نظامی          عفیف آباد رفتیم که واقعا زیبا و دیدنیه.هر چند ساعت بازدید مختصر بود            اما خیلی خوش گذشت . آوینا هم که مدام در حال دویدن و بازی با                نینی های دیگه بود حسابی لذت برد . گلم از لحظه ورود شروع به بازي و دويدن كرد چقدر دوست داشتني مشغول بازي مي شي و استراحتي كوتاه در فضاي زيباي باغ ...
29 آذر 1391