آويناآوينا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 24 روز سن داره

آوينا عشق مامان و بابا

دخترم داره بزرگ ميشه

در طول مدت غيبتمون اول از همه : دختر گلم 23 ماهه شد و شمارش معكوس دومين سالروز روياي شيرين زندگيم شروع شد و از الان دقيقا 12 روز مونده تا به اون روز زيبا برسيم مباركت باشد جان دلم و از اونجا كه روز تولد آوينا به ماه قمري 7 رمضان بود امسال همون روز به نيت سلامتي و شادي هميشگي دخترم شله زرد درست كرديم و واسه افطار به تعدادي از اطرافيان داديم اينم عزيزماماني كه با دقت شله زرد هم ميزنه آرزويم براي تو تني سالم و دلي شاد آوينا عاشق اين لباسه و بهش ميگه لباس عروس هر وقت قصد بيرون داريم سريع اينو مياره و ميگه لباس عروسم بعدم به تقليد از مامان مهتاب واسه خودش ميخونه : خوشگل شدم ماشادا ، عروس شدم ما...
5 مرداد 1392

تفريح سه روزه

بازم مشکل اینترنت باعث شد یک ماهی دور از دنیای مجازی باشیم که جای خالیش کاملا حس میشد بهرحال گذشت و دوباره برگشتیم اوايل تيرماه مسافرت كوچولوي سه روزه داشتيم به آباده هم عروسي بود و هم ديداري تازه با عمو فرزادينا. تو ماشين خسته شده و خوابيده و با عروسكش تعريف مي كنه به محض ورودمون به خونه عمو فرزاد سرگرم بازي شد   تمام مدت كه عروسي بوديم آوينا جونم كاملا به من چسبيده بود و منم فقط تماشاگر بودم گاهي رو پاهاي من ناي ناي ميكرد كوچولو تر كه بود خيلي از نورپردازي خوشش ميومد اما حالا نه ميگفت همه جا تاريكه واسه چند لحظه از بغل ماماني جداشد و روي ميز نشسته و بچه ها رو نگاه ميكنه عاشق خنده هاتم ...
3 مرداد 1392

اتفاق بامزه تولد

چند روزي كه آوينا مريض بود اصلا غذا نمي خورد حتي خيلي كم شير مي خورد. وقتي كيك تولدشو آورديم سريع از جاش بلند شد  يكي از دستاشو تو كيك زد و شروع به خوردن انگشتا و دستاش كرد قيافش خيلي بامزه و خنده دار شده بود منم حسابي خوشحال كه بعد از چند روز داره يه چيزي مي خوره. آوينا جونم در حال خوردن كيك جاي دست كوچولوي آوينا جونم روي كيك كادوها: كفش ، لباس، عروسك ، استخر بادي ، خونه سازي و پازل ...
29 خرداد 1392

دختر شيرين و خوردني ماماني

كمي از شيرين زبوني عروسكم ميره تو اتاق صداش ميزنم آوينا ميگه جونم ژانم و منم وقتي يه كاري انجام ميده كه عصباني ميشم ميگه : نااحت اشو عزيزم ميخواد به چاقو دست بزنه نيم نگاهي به من ميكنه و مي گه : چاقو خطركاكه ، دستمو ايبوره ، خوني مياد ، ني ني يا خوب دست نميژنن ، منم دست اميزنم وقتي كار خطرناكي ميكنه يا بدون اجازه به چيزي دست ميزنه بهش ميگم يه ني ني خوب اينكارو نميكنه آوينا هم آخرتمام جملاتش همينو مي گه ميره سراغ كيف بابايي و واسه اينكه چيزي نگيم با يه حالت خاص چشماشو بهم ميزنه و ميگه اجازه بدي ؟ (يعني اجازه ميدي). بعدم با همون حالت ادامه ميده : دست اميزنم فقط ايگاشون اوكنم من و بابايي هم با ديدن اين قيافه ...
29 خرداد 1392

باي باي پوشك

1 ماه گذشته با گرمتر شدن هوا تصميم گرفتم كه آوينا پوشك و شيشه شيرو كنار بذاره . در مورد شيشه كه نه تنها موفق نبودم بلكه وابسته ترم شده اما در عرض 1 هفته آوينا با رضايت كامل پوشك و كنار گذاشت و دو روز پيش هم واسه اولين بار بدون پوشك رفتيم خونه مامان مهتاب كه كاملا همكاري كرد فقط وقتی برای مدت طولانی بيرون ميريم پوشك ميشه كه اونم هر بار خبر كنه و امكانش باشه بازش ميكنم اینکه آوینا چطور از شیشه و پوشک خلاص بشه از مدتها قبل منو میترسوند  با وجود اینکه همه از ١ سالگیش واسه پوشک می گفتن اما من هیچ اقدام و تلاشی نکردم و خواستم با نظر روانشناسا پیش برم که خوشبختانه زودتر از اونی که فکر میکردم موفق شد از این مرحله بگذره البته آوینا اصلا از قصر...
26 خرداد 1392

22 ماهگي دخترم

آوينم بالاخره اجازه داد موهاشو ببندم . موهاي گلم خيلي كمه و تا حالا اجازه نميداد واسش حتي گل مو بزنم اما بعد از اينكه عكس چند تا دخمل خوشگل تو مجله رو بهش نشون دادم گفت ماماني موهامو خوشگل كن و اين شد كه ماماني با تلاش فراوان موهاشو اينجوري كرد اواخر ارديبهشت آرزو جون (زن عموي آوينا) از من و دخترم دعوت كرد كه به جشن پايان پيش دبستاني عليرضا و امير عباس بريم  اول جشن دختر كوچولوم يه كم از سروصدا ترسيد ولي بعد از برنامه هاشون خوشش اومدو شروع به دست زدن كرد . اينم اولين جايي كه دخترم با موهاي خرگوشي رفت فضاي سالنو خيلي دوست داشت و بعد از اتمام برنامه ها شروع كرد به شيطنت عكس از بچه هاي كلاس پسر عموها كه دارن سرودشونو ...
21 خرداد 1392

22 ماهگيت مبارك

بالاخره بعد از يك ماه غيبت برگشتيم هم اينترنت قطع بود هم خودم حسابي مشغول بودم .دلم واسه وبلاگ گلم و تمام دوستامون تنگ شده بود تو اين مدت كوتاه اما پر از عشق و خاطره و شيرين زباني آويناي من 1 ماه بزرگتر شد و امروز همزمان با عيد مبعث فرشته كوچولوي من 22 ماهه شد دخترم بزرگتر و شيرين تر ميشه و هر روز با جمله ها و حرفاي جديد به زندگيمون روح و نشاط ميده گل خوشبوي من 22 ماهگيت مبارك عشق من دوستت دارم ...
17 خرداد 1392

21 ماهگيت مبارك عزيزم

یک ماه دیگر گذشت و باز به روز زیبای ١٧ ام رسیدیم که برای من به معنی آغاز و پایان هر ماه شده امروز 21 ماهه شدي مباركت باشد زيباي من  با تمام وجودم در تك تك لحظات اين 1 سال و 9 ماه عاشق بوده ام و تو قشنگ ترين بهانه اش..........   21امين ماهگرد تولدت مبارك دلبندم عكسي از امروز دخترم و كيف جديدش كه بابا جون واسش خريده و حاضر نيست لحظه اي از خودش دور كنه حتي موقع خواب    و چند عكس از دخمله در اين ماه دخترم نمازخون شده ديگه از صداي اذون نميترسه و فورا ميگه نماژ خونم البته هنوزم تا صداشو ميشنوه ميگه ( په ژن تون بزن ) يعني كانالو عوض كن اما اصرار نميكنه لباشو تكو...
17 ارديبهشت 1392

روز مادر مبارك

خداوندا بهترين لحظات را نصيب مادرم كن كه زيباترين لحظه هايش را به خاطر من از دست داده است............... مادر عزيزم در وصف مهرباني ات عاجزم و به پاس زحمات و همه محبتهايي كه بي هيچ چشمداشتي اول به من و حالا به دخترم داري عاشقانه دوستت دارم و دستان پر مهرت را مي بوسم.... تو و خواهر مهربانم تنها همراه و دوستاني هستيد كه هيچ نقابي بر چهره نداريد و سراپا خلوص و مهرباني هستيد روزتان مبارك .... دختر دوست داشتني من ممنونم از تو كه با وجود زيبايت به من شايستگي مادر بودن را هديه كرده اي و اين دومين سالي است كه با بوسيدن ، بوييدن ، در آغوش گرفتنت و فقط با تو حس زيباي مادرا...
11 ارديبهشت 1392

جمله گويي دخترم

از دو ماه پیش و مخصوصا ایام نوروز جمله های شیرین و کودکانه دلبندم جو خونمونو شادتر و دلنشین تر از همیشه کرده   بعد از واکسن١٨ ماهگی تا مدتها آوینا دست به پاش می گرفت و به همه می گفت داگون شدم (داغون شدم) هر وقت زمین میخوره یا درد داره بازم همون جمله رو میگه داگون شدم بوسش کن . اوایل بین کلمه ها مکث داشت اما حالا دیگه به خوبی حرف میزنه و منظورشو میرسونه اولين جملات داخل اتاقش ميره درو ميبنده و ميگه مامان ددو با‍ژ كن ميره سراغ كشوها و اگه باز نشدن ميگه بابا قفش كرده وقت خواب و بیداری : کابیدم _ ايدار شدم بعد از شير خوردن : تموم شد اوپزه بود (خوشمزه) بعد از حمام ، لباس پوشيدن ، گل مو زدن ...
27 فروردين 1392