آويناآوينا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 24 روز سن داره

آوينا عشق مامان و بابا

باغ گردو و آوينا جونم

هفته پيش همگي رفتيم باغ كه خيلي زيبا و دل انگيز بود و بهمون خوش گذشت جوي آب خنك و زلالي كنار باغ بود كه به محض رسيدنمون آوينا مشغول آب بازي شد و دستشو تو آب ميزد كه يكباره دستش ليز خورد و با صورت رفت توي آب و هنوز چند دقيقه از اومدنمون نگذشته بود كه اولين سري لباس تعويض شد درختاي گردو از دو طرف به هم رسيده بودن و بينشون سايه بود و خيلي زيبا ، همونجا نشستيم و دخترم مشغول بازي شد هيچ چيزي نميتونه مانع آب بازي دخترم بشه مدام ميگفت كنارم بشين تا آب بازي كنم  قسمت خوشمزه و دخمل علاقمند به آتيش و كباب كنار باغ مزرعه ذرت و صيفي جات بود ، آوينا در تلاش براي عبور از بين برگها و ساقه هاي ذرت به تقليد از مر...
27 شهريور 1392

25 ماهگيت مبارك گل من

هر لحظه با تو حس تازه اي درونم متولد ميشود كه قابل توصيف نيست اما دلم را روشن و لبم را پر از لبخند ميكند و اين را ميدانم كه از ازل من براي تو آفريده شده ام ........ عزيز دلم به همين زودي يك ماه  از آغاز سومين سال زندگيت گذشت و تو شكوفه زيبايم 25 ماهه شدي..... مباركت باشد نفسم 25 ماهگيت مبارك عزيزم دختر گلم از وقتي دو ساله شده خيلي به عروسكاش علاقمند شده بدون نازنين خانم (عروسكش) جايي نميره و بيشتر وقتا باهاشون ميخوابه   اينم عروسك جديدشه كه خاله فاطمه بهش كادو داده ، چند روز پيش ديدش و گفت بهم بده و شروع مامان بازي: اول ميخواست پوشكش كنه كه نتونست و گفت مامان كمكم كن بعدم شورت خودشو آورده كه پاش كنه ...
17 شهريور 1392

روز دختر مبارك

دختر ميگن چشم و چراغ خونه ست / براي زندگي يه جور بهونه ست دختر ميگن فرشته زمينه / از بس كه خوب و پاك و نازنينه دختر ميگن محبتش زياده / خدا بهم اين گل و هديه داده دختر خوب و نازم / تويي همه نيازم قلبت پره از احساس / دلت بدون كينه آخ كه اداهاي تو چقدر به دل ميشينه آويناي من دخترم زيبارويم ، عشق بي پايانم ، روزت مبارك ...
16 شهريور 1392

خوشگذراني نفس مامان

تعطيلي دوشنبه رو به آوينا جونم اختصاص داديم و عصر برديمش پارك ملت به اتفاق مامان مهتاب ،خاله و وروجكاي شيطونش . خيلي خوش گذشت و دخترم حسابي بازي كرد گلم خيلي پفيلا دوست داره از ديدن گلا لذت ميبره تازگيا علاقمند شده  آب و نوشابه رو با بطري ميل كنه توي پارك راه ميرفت و اين مدلي آب ميخورد سرسره بازي و يه برخورد كوچولو با آقا پسره   مشغول تماشاي ماشينهاي رالي كه واسش جالب بودن گفت ميخوام سوار ماشينا بشم قبول نكردم چون هميشه بليط ميگيريم بعد از صدا يا حركتشون ميترسه و استفاده نميكنه بردمش تا با بازيهاي ديگه سرگرمش كنم اما بازم اصرار داشت سوار بشه ، ديدم خوشش اومده و از يادش نميره به آقاهه گفتم اگه ت...
14 شهريور 1392

اينروزهاااااا

زندگيم با چاشني كلامت شيرين و خوشمزه شده اينروزا اكثر ساعتها رو دوتايي تنها هستيم و گلم همدم و همزبون مهربون مامانشه مدام اطرافم ميچرخه كافيه بگم خستمه ، ناراحتم يا مثلا سرم درد ميكنه بوسه بارونم ميكنه و ميگه خوب شدي ، خوب شد ديگه بوسش كردم ، مامان دوست دارم صبح كه بيدار ميشه (البته نزديك ظهر) صدام ميزنه و ميگه من بيدار شدم  مامان سلام و گاهي مامان صبح بخير بعد از توالت ميگه از خواب بيدار ميشن، صودتشونو ميشولن منم صودتمو ميشولم   بعدم به قول خودش تحبونه يا صفحونه ميخوره گلم  پاسخگوي همه تلفناست اگه بابايي باشه سفارشات خريد و اگه خاله فاطمه باشه بلند ميگه ماهان و مليكا سلام من بخوام بيام...
12 شهريور 1392

براي دخترم

دخترم معجزه ي دوست داشتني زندگيم هر روز از اين دنيا كه با تو ميگذرد زيبا و دل انگيز است و من هر لحظه بيش از پيش دوستت دارم ، حس عجيبي است كه فقط بايد مادر بود و عاشق تا بتوان درك كرد....... به خودم ميبالم از اينكه كودكي دارم هم جنس خودم و اينكه روزي همدم ، همگام و همرازم شوي ذوق زده ام ميكند مثل همين روزها كه هر گاه با زبان شيرين و كلام دلپذيرت مرا مخاطب قرار مي دهي يا ابراز علاقه ميكني آرامش و عشقي در همه وجودم جريان مي يابد كه با هيچ چيز برابري ندارد......... گاهي فكر ميكنم روزي ميرسد كه تو هم به همين اندازه كه من مادرم را دوست دارم دوستم داشته باشي و دلتنگم باشي و در تب و تاب اينكه حرفهاي دل آسماني ات ر...
7 شهريور 1392

دختر خلاق ماماني

چند روز پيش سرگرم كاراي روزمره بودم كه آوينا كه تازه هم از خواب بيدار شده بود  گفت م امانيه گلا رو بده باهاشون بازي اكنم منم گلدون و جلوش گذاشتم و مشغول آشپزي شدم و كاملا غافل از دخملي وقتي كارم تموم شد و برگشتم با يه صحنه جالب روبرو شدم و سريع دوربينو برداشتم گلم اينقدر سرگرم بود كه اصلا متوجه حضورم نشد و من با ظرافت و دقت زياد كارشو انجام ميداد بعد يه نيم نگاهي به من انداخت و اين مدلي ادامه داد كارش كه تموم شد اومد پيشم و گفت ميژمون خوشگل شده منم كه حسابي متعجب از كارش بودم بغلش كردم و بوسه بارونش كردم بعدم كلي تعريف و تمجيد از اين همه خلاقيت دخترم خوشحال شده بود و ميگفت حالا بابا مياد ميگه آفلين ...
30 مرداد 1392

2 سالگيت مبارك عزيز دلم

كودك دوست داشتني ام ، دخترم روزهاي زيباي باليدنت يكي يكي گذشتند و زادروز 2 ساله شدنت رسيد 2 سال از آمدن زيبا و خوش يمن و خوش قدم تو  از آن روزي كه روح و قلبم از نو زاده شد و من مملو از تو شدم ......... و اين دو سال كه پر از عشق و دوست داشتن و با هم بودن بود و من و پدر مهربانت خوب ميدانيم كه تك تك اين لحظات دلنشين نه تكرار ميشوند و نه فراموش....... دخترم ، عشق زيبارويم تا بيكرانها دوستت دارم و آرزو ميكنم سلامتي و شادي همنشين هميشگي ات باشند و لبهاي زيبايت پر از لبخند........ بانوي مردادي من 2 ساله شدنت مبارك تداركات تولد شاپرك كوچولو بخاطر شيطنتاي گلم اكثر كارارو وقتي خواب ب...
23 مرداد 1392

آوينا در طبيعت زيبا

روز جمعه با دايي جون و خاله فاطمه خونه مامان مهتاب بوديم و عصر همگي رفتيم مزرعه پدري نادر جون كه خيلي خوش گذشت و آوينا حسابي بازي كرد . سر زمينا انواع صيفي جات و كاشته بودن و خيلي سرسبز و قشنگ بود اينم شكوفه زيبا و خندان من در اين طبيعت دلنشين از تماشاي اطرافش لذت ميبره (فكر كنم از اينكه هيچ ديواري نميبينه خوشحاله) آوينا كنجكاو شده بود و با تعجب به بوته هاي خيار نگاه ميكرد بهش ميگم بشين رو زمين سختشه كه رو خاكا بشينه اما بعد بيخيال تميزي شد و راحت نشست و كنار اين وروجكاي خوردني مشغول خوردن خيار شد عروسكاي شيطون و خوردني خاله جون   بعدم سراغ آب رفت و مشغول آب بازي شد اينجا هم دست از كفشاي ز...
14 مرداد 1392

آوينا در پارك قوري

 چند روز پيش بابا جون عصر خونه موند تا با هم بريم بيرون و چون بابايي روزه بود يه كم خوراكي برداشتيم و آوينا جونمو واسه اولين بار برديم پارك زرقون كه دوست داشت خيلي بهش خوش گذشت بعد از افطار و شام هم برگشتيم دخترم بيشتر از وسيله بازيها از قوري وسط پارك خيلي خوشش اومده بود و متعجب از بزرگيش محو تماشا بود و همش ميگفت : خيلي بزوگه از اينكه اين بالا نشسته خوشحاله ، فداي لب خندانت واسه بابايي دست تكون ميده و ابراز خوشحالي ميكنه بازم پله و آويناي عاشق پله نوردي كنار تو فقط آروم ميشم پر از دلشوره ام هر جاي ديگه.......... ...
9 مرداد 1392