ماجراي جشن تولد
از چند ماه قبل واسه تولد آوینا برنامه ریزی کرده بودم و سعی داشتم خاطره ای زیبا از اولین سال تولدش واسمون به یادگار بمونه اما متاسفانه نشد و ناراحت کننده تر اینکه دلیلش بیماری دخترم بود . مشغول آماده کردن تزئینات ، لباس و غذا و... بودم که دقیقا پنج روز قبل از تولد آوینا تب کرد و تو این چند روز مدام تبش بالا و پایین می رفت و دکتر میگفت ممکنه سرخک باشه. باورم نمی شد که دختر کوچولوم با صورت برافروخته از تب جلو چشمای من می نالید و حتی غذا هم نمی خورد بدتر اینکه تو این اوضاع مسافرت کاری یک روزه باباش یک هفته ای شده بود بهر حال عصر روز تولدش بعد از چند روز خیلی خیلی سخت کمی حالش بهتر شد . منم به جای جشن مقداری از هزینه تولدشو به نیت سلامتی آوینا به یک نیازمند دادم.
البته مامانم که مثل همیشه تو لحظات سخت کنارمه و باعث دلگرمی ،واسه آوینا یه جشن کوچولوی خانوادگی گرفت که بهمون خوش گذشت.
اينم عكساي شب تولد دلبندم
عزيز دلم بعد از چند روز ناراحت كننده داره مي خنده
نفس مامان در اولين سال تولد