آوينا در پارك قوري
چند روز پيش بابا جون عصر خونه موند تا با هم بريم بيرون و چون بابايي روزه بود يه كم خوراكي برداشتيم و آوينا جونمو واسه اولين بار برديم پارك زرقون كه دوست داشت خيلي بهش خوش گذشت بعد از افطار و شام هم برگشتيم
دخترم بيشتر از وسيله بازيها از قوري وسط پارك خيلي خوشش اومده بود و متعجب از بزرگيش محو تماشا بود و همش ميگفت : خيلي بزوگه
از اينكه اين بالا نشسته خوشحاله ، فداي لب خندانت
واسه بابايي دست تكون ميده و ابراز خوشحالي ميكنه
بازم پله و آويناي عاشق پله نوردي
كنار تو فقط آروم ميشم
پر از دلشوره ام هر جاي ديگه..........
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی