آويناآوينا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 29 روز سن داره

آوينا عشق مامان و بابا

اولين كلاس دخترم

وقتي به روزهاي با تو بودنم كه به سرعت در گذرند فكر ميكنم باورش سخت اما خوشايند است كه تو همان كودك پاك و معصومي كه وقتي براي اولين بار ديدمت از گرسنگي انگشتانت را مي مكيدي همان كه با هر گريه كودكانه اش رنگ ميباختم و پر از دلهره و اضطراب مي شدم همان كه اينقدر در آغوشم مي گرفتمت تا مبادا لحظه اي را از دست بدهم همان كه جان ميدادم براي ديدن اولين دندان ،اولين كلمه و اولين قدمهايت و....... و امروز همان كودك دلبندم اينقدر بزرگ شده كه كتاب و دفتر در دست و شادمان وارد كلاس ميشود  چقدر ديدن اين صحنه برايم شيرين و دلپذير است......... مدتها بود تصميم داشتم آوينا رو جايي ببرم تا با بچه هاي همسن خو...
16 آذر 1392

متفرقه از 26 ماهگي

رفته بوديم لونا پارك ، آوينا خواست كه سوار اين ماشينه بشه اما خوشش نيومد و شروع كرد به گريه فكر كنم چون ماشينه ميرفت بالا و بعدم از تونل رد ميشد ترسيده بود شايدم از اينكه من كنارش نبودم ناراحت بود هر چقدر اميد تلاش كرد آرومش كنه فايده اي نداشت و اومد بيرون آروم گريه ميكرد و با ديدنش واقعا حالم گرفته شد و به زور تونستم بغض سنگينمو مهار كنم بعدش هر چي خواست واسش گرفتيم تا يادش بره ، اولين باري بود كه بر خلاف ميلم واسش پشمك خريدم و دوست داشت  بعد دخترمو برديم يه پارك مناسب بچه ها و تا آخر شب حسابي بازي كرد تا بچه ها رو ديد كه پا برهنه بالا مي رن سريع كفش و جورابشو در آورد و شروع به بازي كرد البته با وروجكاي ...
20 آبان 1392

27 ماهگيت مبارك نفسم

با تو ، من ، بودن  زندگي  شوق  عشق زيبايي  و مهرباني پاك خداوندي را  مي نوشم......   روزهاي زيباي شكفتنت شتابان مي گذرند و به لطف خداوند مهربان چشمان من نظاره گر اين مخلوق زيباست كه هر روز بزرگ و بزرگتر ميشود و با عطر حضورش به من حس خوب زندگي مي دهد 27 ماه گذشت و امروز دختر كوچولوي من دو سال و سه ماهه شده ، مباركت باشد جان مادر 27 ماهگيت مبارك دختر نازنينم ...
17 آبان 1392

آوينا به كنسرت ميره!!!!!!!

جمعه شب كنسرت گروه موسيقي پرند بود كه يكي از دوستان هم ويولن ميزد ما هم دوست داشتيم بريم اما مردد بوديم كه با آوينا چكار كنيم ، دلم نيومد نبريمش و ريسك كرديم و با هم رفتيم . بر خلاف تصورم دختر گلم بدون سر و صدا تا آخر اجرا نشست و اذيتمون نكرد ، چون تقريبا موسيقي سنتي بود و زياد آهنگاي شاد مورد علاقه دخترم نداشت گاهي خسته ميشد و ميگفت بريم كه با بيسكوييت ، كيفم و البته يه رژ سرگرمش كردم و تمام مدت تو بغلم نشسته بود و واسه خودش و ماماني رژ ميزد . اين اولين تجربه كنسرت رفتن دخترم در 2 سال و 2 ماه و 2 روزگي ش بود كه خيلي دختر خوبي بود و خوش گذشت ..........ماماني فداش بشه الهيييييييييييي دخترم در بدو ورود درحال تماشاي اطراف و اونهمه وسي...
22 مهر 1392

روز كودك مبارك

كودكي غنچه اي از رود صداقت به صفاي آب است كودكي صفحه اي از عشق و محبت به شكوه ماه است اين روزها اگر عاشقانه سپري مي شوند به عشق بودن توست كه با حضور گرم و مهربانت زندگيم را معنا دار كرده اي دخترم   كودك شيرينم روزت مبارك ...
16 مهر 1392

دختر پر انرژي ماماني

خاطره جالب هفته پيش عمو رضا (عموي بابايي) از تهران اومده بودن و مثل هميشه به ما لطف داشتن و واسه شام دعوتمون كردن غذا گرفتن و رفتيم پارك مورد علاقه دخترم . اليه جون بارداره و هنوز جنسيت كوچولوشو نميدونه از آوينا پرسيد اسم ني ني رو چي بذاريم دختر گلم چند ثانيه اي فكر كرد و گفت عشل (عسل) و منم   تو بغلم محكم گرفتم و بوسه بارونش كردم آخه فكر ميكردم اگه بخواد چيزي بگه اسم يكي از اطرافيانو ميگه نه اسمي كه اصلا تو فاميل نداريم خيلي واسم جالب بود . اليه هم ميگه طبق سونوي آوينا ني ني من دختره چند شب پيش بابايي كار داشت و ما هم طبق معمول باهاش رفتيم  كارش طول كشيد و دخترم صبورانه تو ماشين كنارم نشسته بود واسش دو تا كتاب ...
27 شهريور 1392

باغ گردو و آوينا جونم

هفته پيش همگي رفتيم باغ كه خيلي زيبا و دل انگيز بود و بهمون خوش گذشت جوي آب خنك و زلالي كنار باغ بود كه به محض رسيدنمون آوينا مشغول آب بازي شد و دستشو تو آب ميزد كه يكباره دستش ليز خورد و با صورت رفت توي آب و هنوز چند دقيقه از اومدنمون نگذشته بود كه اولين سري لباس تعويض شد درختاي گردو از دو طرف به هم رسيده بودن و بينشون سايه بود و خيلي زيبا ، همونجا نشستيم و دخترم مشغول بازي شد هيچ چيزي نميتونه مانع آب بازي دخترم بشه مدام ميگفت كنارم بشين تا آب بازي كنم  قسمت خوشمزه و دخمل علاقمند به آتيش و كباب كنار باغ مزرعه ذرت و صيفي جات بود ، آوينا در تلاش براي عبور از بين برگها و ساقه هاي ذرت به تقليد از مر...
27 شهريور 1392