اولين كلاس دخترم
وقتي به روزهاي با تو بودنم كه به سرعت در گذرند فكر ميكنم باورش سخت اما خوشايند است كه تو همان كودك پاك و معصومي كه وقتي براي اولين بار ديدمت از گرسنگي انگشتانت را مي مكيدي همان كه با هر گريه كودكانه اش رنگ ميباختم و پر از دلهره و اضطراب مي شدم همان كه اينقدر در آغوشم مي گرفتمت تا مبادا لحظه اي را از دست بدهم همان كه جان ميدادم براي ديدن اولين دندان ،اولين كلمه و اولين قدمهايت و....... و امروز همان كودك دلبندم اينقدر بزرگ شده كه كتاب و دفتر در دست و شادمان وارد كلاس ميشود چقدر ديدن اين صحنه برايم شيرين و دلپذير است......... مدتها بود تصميم داشتم آوينا رو جايي ببرم تا با بچه هاي همسن خو...
نویسنده :
مامان ليلا
9:49